دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
رقص زلف یار در بهشت شمال بیتابم میکند وقت رسیدن نوش عسل ز دست یار دشورام میکند جامه سپید نو عروسم اینک حاضر است ولی مرا آن شیرینی کلامش در تب و تابم میکند جملگی جمع شوند آنان که در شادی ما شریکند ولی رقص خواب مادرو پدرم دردل خاک غمگینم میکند کاش ز هنگامه صبح یلدا ز خواب میآمد لحظهای پدر که اندر آغوش مادر اشک شوقی خوابم میکند افسوس برفت آن لحضه شوق بودن در میانشان که اینک رقص شادیم با نو عروس بدون آنها بیمارم میکند شوق دلم، ز دیدن رخ ماه تابانم نیست اشک غم ز لعل خوش و مشک دلشادم میکند باده عشق اگر دست ما داده آن پیر خرابات من اینک زندانیام و سربازم آن نام میکند کاش رهایی یابد این دل از غم و شادی با صدای خوش نی که شک در میان یاران بی تام میکند یا حق موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|